loading...

رهایی بخش

◾️SAOSHYANT◾️

بازدید : 0
شنبه 26 بهمن 1403 زمان : 19:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رهایی بخش

این زندگی برای گذشتن است. بیا تو بگذر

تو هم سان آبشاری هستی که می‌خواستی به دریا خاتمه شوی

اما سرنوشت به من این حوض کم وسعت رساند

معذرت می‌خواهم که به جز آغوشی چیزی برای باور داشتن نداشتم

دیگر با تونبودن حتی اگر معنی ادامه نداشتن هم دهد باز تکه‌‌‌ای خوشبختی در زندگیم حساب می‌شود

من تکه سنگی بودم که بر روی آب پرتاب شدم و برای معنی زندگیم چند بار از روش پریدم

آنگاه در عمقش. در آن تاریکی مدفون شدم

تا هیچوقت آن روشنایی را به فراموشی نسپارم.

+ خود دوستی برای دوست‌های که واقعی نیستن.

بازدید : 0
شنبه 26 بهمن 1403 زمان : 19:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رهایی بخش

برای چه کسی در ایستگاه اتوبوس ایستاده ای؟!

آدم‌ها برای فرار از قبول تصمیم‌هایشان از تقدیر می‌گویند. بیا زندگی دیگری را تجربه کنیم که در آن مسئولیت خودمان را پذیرفته ایم. هم سان نگاه عاشقانه‌‌‌ای که بعدش نگوییم ببخشید.

بیا شکست بخوریم و آن را جار بزنیم. بحث این نیست چیزی برای از دست دادن نداریم. چه چیزی از همدیگر مهم تر است؟! بیا هم سان شیری که از شکار بچه آهو خجالت نمی‌کشد. من و تو هم از با هم بودن خجالت نکشیم. بیا و این بار دنیاییمان را سبز بکشیم و سعی کنیم ازش متنفر نباشیم. کم کم به این باور رسیده ام که چیزی برای خجالت کشیدن وجود ندارد و این می‌تواند دومین مطلق زندگی ام باشد.

این روزها زیاد از کلمه متاسفم استفاده می‌کنم. با اینکه از رفتارم پشیمان نیستم. فقط می‌خواهم یه خداحافظی خوبی داشته باشم. آدمها باید خوب خداحافظی کنند. چه کسی می‌داند اتمام یک برخورد کجاست؟!

بازدید : 1150
دوشنبه 4 خرداد 1399 زمان : 23:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رهایی بخش

هر آدمی‌داستانی دارد برای شنیدن. اما آدمها معمولا داستان‌های تعریف می‌کنند که حقیقت ندارند! آنها از حقیقت گذشته دوری می‌کنند و حتی به دنبال واقعیت آینده هم نیستند. دوست داشتن براشون یک حس نیست، یک نماد هست که انگار باید به سینه شون بچسبونند تا دیگران ببینند! تا کجا می‌تونیم از واقعیت زندگیمون فرار کنیم؟! من فکر می‌کنم باید آن را بپذیرم و بعد اصلاحش کنیم و با مراقبت بیشتر رشدش بدیم. ولی خودم هم به حرفم عمل می‌کنم؟! باید قبول کنم در گذشته انتخاب‌های بدی داشتم و الان با حسرت و فکر کردن به گذشته هم دوباره دارم مرتکب اشتباه میشم. اما من هیچوقت از حقیقتم دوری نکردم، فقط فکر می‌کنم می‌تونستم‌ حقیقتی بهتری بودم و داشته باشم. چه کسی جلو من رو میگیره که نداشته باشم؟! جز خودم هیچکس نیست. در زندگی انتخاب‌های خوب هم داشتم و آخریش یکی از بهترین‌ها بود و هست. آدم عاشق با آدم معمولی خیلی فرق می‌کنه. شما عاشق هستید؟! محدثه میگه عشق یعنی بی بهانه دوست داشتنو من میگم دوست داشتن یعنی بی بهانه خودت رو‌ فدای عشقت کنی.
امروز سر آخرین سفره افطار بعد از بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ و وقتی دارید آب می‌نوشید چشمهاتون رو ببندید تا جریان حرکتشو حس کنید. خیلی لذت پخش هست. و دعا کنید تا همه عاشق باشند. عشق تنها چیزی هست که هر کسی برای زندگی کردن نیاز دارد. پس زندگی کنیم.
طاعات و عبادتون قبول درگاه حق و عیدتون مبارک... .

محدثه من، عشق من، تنها تفاوت من و فرهاد این هست که اگر من ترانه سرا بودم، می‌گفتم بانوی گیسو آبیم.

دوستت دارم، چون غوغای لرزش و دست و دل در آستانه دیداری...

بازدید : 660
سه شنبه 29 ارديبهشت 1399 زمان : 9:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رهایی بخش

با صدای شب هم سان فریاد تنهایی من، در روزگاری که لمس کردن دستهایت جز آرزویی پیش نبود. در شب نشسته ام و به عکست خیره شده ام تا در اعماق چشمهایت آرامش را در آغوش بگیرم، تا در لبخندت زندگی را توصیف کنم. با اینکه آغوشت جز حسرتی چیزی پیش نیست اما با خیال طعم آن غروب خورشید را گذراندم. در این شهر که مردمانش از رفتن می‌ترسند و مانده اند تا پروردگارشان خوشبختی را بر دوش بگیرد و در خانه‌هاشان را بکوبد، مرا صدا بزن، تا چشمهایم را ببندم و رهسپار صدایت شوم به امیدی که در زیر گوشم زمزمه کنی. آنگاه که پاهایم از خسته گی دویدن حس نمی‌شوند، قدم می‌زنم و وقتی پایی برای راه رفتن ندارم، در آن تاریکی به سمت صدایت می‌خزم. تا برسم و بچشم، لب‌های که انتظار لبهایم را می‌کشند. تا برسم و ببینم، سینه‌‌‌ای که بی تاب آغوشم است. تا فرشته گان به ایمان برسند که به خالق می‌توان رسید و در سکوت عاشقانهبوسید.

محدثه من، خوشبختی من، دوستت دارم

بازدید : 855
شنبه 12 ارديبهشت 1399 زمان : 18:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رهایی بخش

من در اعماق چشمان آسمان تنهایی را دیدم. قطره‌های معصوم باران به سقف می‌کوبند و به هم می‌پیوندند و از شیروانی به سمت پایین رهسپار می‌شوند. قطره‌های بیچاره، آنان فرزندان ابری بودند که نمی‌توانست جلویه گریه‌هایش را بگیرد. در آن بالا وقتی سرازیر می‌شدند اندوه حکم فرما می‌شد اما بر روی زمین برایشان شکر نعمت می‌خوانند ! مرغ گرسنه در لانه مانده، از باران نمی‌ترسد ولی جوجه‌های دارد که طاقت سرما را ندارند. آنها را در آغوش گرفته و برایشان از فردای می‌گوید که خورشید طلوع خواهد کرد. برگ‌های ترنج که هنوز یک ماه هست متولد شده اند. هر لحظه قطره‌‌‌ای از باران را به مهمانی در می‌آورند و با اینکه دیدار چند لحظه هست اما اشتیاق بیشتری نشان می‌دهند برای قطره‌‌‌ای دیگر. دستم را از پنجره به بیرون می‌برم و قطره‌‌‌ای به کف دستم می‌نشیند، یه قطره خجالتی و کم حرف، در گوشه‌‌‌ای از کف دستم رفته و طوری که من متوجه نشوم مرا زیر نظر می‌گیرد. گفتم: سلام، اما جوابی نداد. دوباره گفتم: سلام، خوبی؟! آرام گفت؛ سلام، خوبم. لبخندی زدم و او هم لبخند زد. گفتم: از کجا میایی؟! گفت؛ از سرزمین آبی‌. گفتم: به کجا می‌روی؟! گفت؛ به سرزمین آبی. گفتم: از مقصدت خیلی دور شدی. گفت؛ همه نمی‌توانند به آرزوهایشان برسند اما می‌توانند زندگی کنند. پرتوهای خورشید، سپاه سیاه ابرها را در هم شکند و سرزمین آبی را تسخیر کرد. دوباره به کف دست نگاه کردم ولی قطره نبود. او بخار شده بود و من در اعماق آبی، به سرزمین آبی خیره شدم‌.

سرزمین آبی

بازدید : 832
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 11:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رهایی بخش

امشب، شب دوم رمضان هست و پروردگارمان در حال رصد آرزوها بعد از افطاری‌ست. فرشته پاکتی که در آن آرزو من نوشته شده است به دست خداوند می‌دهد و می‌گوید: همون همیشگی. دو ماه پیش وقتی باران با اندکی امیدی بر لب‌های ترک خورده زمین قطره آبی می‌چکاند، من دوستت داشتم و حال که خورشید سوزان دارد رنگ زندگی را از چمن‌ها می‌گیرد، من دوستت دارم. والدین‌ها می‌خواهند از من خون بگیرند و در رگهای فرزندانشان بریزند تا شاید عاشق شدن بیاموزند اما این کافی نیست آنها به قلب من و تو نیاز دارند. که این ممکن نیست. زیرا من مدتها قبل، قلبم را در لا به لای روسری گذاشتم و برای به دست آوردن تو، باید اول حلوا مرا پخش کنند. هر روز که میگذرد، روی صندلی کنار میز می‌نشینم و به عکست خیره می‌شوم و تو هر روز از روز گذشته زیباتر هستی. منم عاشقت، خدای کوچک من که تو را بی بهانه می‌پرستم.

محدثه من، همون همیشکی من، دوستت دارم.


همون همیشگی

بازدید : 2499
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 11:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رهایی بخش

آرام در آغوشم خوابیده بود و گهگاهی لبخندهای کودکان می‌زد. به پنجره نگاه کردم و چشمک‌های ستارگان تنها یاغی‌هایی بودند که یک دستی شب را بر هم می‌زدند. یک مگس آواره بر روی گونه اش نشست و تصمیم داشت که بیدارش کند. که این جرم بود و آن شب با مرگی آرام به سزای خود رسید. با دستم به آرومی‌شروع به نوازش سرش کردم و با هر تار مویی که زیر انگشت‌هایم سر می‌خورد داخل قلبم می‌گفتم: دوستت دارم.

در زندگی به دنبال چه چیزی می‌گردیم؟! قدرت، لذت و... همه ما به دنبال یک چیزی هستیم. بعضی‌ها آن را بیان می‌کنند و بعضی‌ها برای اینکه ضعف نشان ندهند، در پشت چشمانشان پنهانش نگه می‌دارند. تا کی می‌خواهیم امروزمان را فدایی فردایی کنیم که شاید بیاید. هنوز باور نکردیم که پا ندارد. هنوز منتظریم تا با دست‌های نداشته بر دل خانه مان بکوبد! راستش آن هر لحظه پشت در است، اما بعضی‌ها در را باز نمی‌کنند و او را در آغوش نمیگیرند.
آرامش، ما بیشتر هر چیزی نیاز به یک خانه با آرامش، نیاز به یک اتاق با آرامش و نیازمند به یک آغوش با آرامش هستیم.
آرامش دست نیافتنی نیست، اگر سزاوارش باشیم.
سزاوار هستیم؟!

هر لحظه پشت در + رفتم بیرون تا از ماه عکس بگیرم ولی ماه امشب داخل آسمان من نبود! ولی ایشون رو شکار کردم. اگر واضح نیست نور صحفه نمایش رو افزایش بدید.

بازدید : 941
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 11:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رهایی بخش

شاید دوست داشتیم آسمان بودیم، تا بخاطر وسعتمان خبرهای بد دیر به دستمان برسد یا در میان بادها اسیر شوند. و در پایین هر روز مردمانی را نگرگویی می‌کردیم که بخاطر آبی‌مان غبطه می‌خوردند. شاید دوست داشتیم دریا بودیم و در زلالیتی که از طرف خالقمان نصیبمان شده است، غروب‌های دلگیر خورشید را نظاره گر می‌کردیم. شب‌ها خودمان را به خواب می‌زدیم که چه خونهای در درونمان جاری می‌شود و فقط برای رفتگان دعای آمرزش سر می‌دادیم. شاید دوست داشتیم کوه بودیم، تا در شب‌های خلوت برای ستاره‌ها از افسانه‌های استواری می‌گفتیم و وقتی بغض گلویمان را می‌درید، نمی‌گفتیم که عمری‌ست طلب دیدن یار داریم اما بر این زمین چسبیده‌ایم. شاید هم دوست داشتیم کویر بودیم و عصرها در سکوتمان غوطه می‌خوردیم و به رهگذرها نمی‌گفتیم که در زیر این شن‌ها داغ قاتلانی در کمین هستند. شاید دوست داشتیم هر چیزی بودیم جز انسان! اما من خشنودم که انسانم و برایش با آرامش سجده شکر می‌گذارم. اگر انسان نبودم، هیچگاه نمی‌توانستم با خالقم درد و دل کنم و از چیزهای که بهم داده تشکر کنم و با خجالت ازش درخواست‌های داشته باشم. اگر انسان نبودم طعم انگشت‌های مادر که شب‌ها از هر قرص خوابی با دوز بالاتری هستند و مرا به خواب می‌برند، تجربه نمی‌کردم. هیچگاه نمی‌توانستم حس بوسه‌‌‌ای که پدر به پیشانی ام می‌زند قبل از سفر رفتن را تصور کنم. اگر انسان نبودم نمی‌دانستم چه لذتی دارد که شب‌ها منتظر باشم تا محدثه بگوید حرف بزنیم. اگر انسان نبودم مثل یکی از کاکتوس‌های محدثه بودم اونوقت هر چه داد می‌زدم که دوستت دارم ولی او نمی‌شنید و بغضم می‌ترکید و شروع به گریه کردن می‌کردم. اگر انسان نبودم باز عاشق محدثه می‌شدم ولی نمی‌توانستم ارامش آغوشش را بکشم، نمی‌توانستم وقتی اشک می‌ریزه با بوسه‌هام از روی گونه اش پاکشون کنم. اگر انسان نبودم...

+اگه دوست دارید شما بگید دوستان، اگر انسان نبودم؟

اگر انسان بودم۱

بازدید : 954
چهارشنبه 12 فروردين 1399 زمان : 2:38
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رهایی بخش
16|http://www.yut.ir/images/002.gif|1
بازدید : 780
چهارشنبه 12 فروردين 1399 زمان : 2:38
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رهایی بخش
16|http://www.yut.ir/images/002.gif|1

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 18
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 111
  • بازدید سال : 307
  • بازدید کلی : 36582
  • کدهای اختصاصی