آرام در آغوشم خوابیده بود و گهگاهی لبخندهای کودکان میزد. به پنجره نگاه کردم و چشمکهای ستارگان تنها یاغیهایی بودند که یک دستی شب را بر هم میزدند. یک مگس آواره بر روی گونه اش نشست و تصمیم داشت که بیدارش کند. که این جرم بود و آن شب با مرگی آرام به سزای خود رسید. با دستم به آرومیشروع به نوازش سرش کردم و با هر تار مویی که زیر انگشتهایم سر میخورد داخل قلبم میگفتم: دوستت دارم.
در زندگی به دنبال چه چیزی میگردیم؟! قدرت، لذت و... همه ما به دنبال یک چیزی هستیم. بعضیها آن را بیان میکنند و بعضیها برای اینکه ضعف نشان ندهند، در پشت چشمانشان پنهانش نگه میدارند. تا کی میخواهیم امروزمان را فدایی فردایی کنیم که شاید بیاید. هنوز باور نکردیم که پا ندارد. هنوز منتظریم تا با دستهای نداشته بر دل خانه مان بکوبد! راستش آن هر لحظه پشت در است، اما بعضیها در را باز نمیکنند و او را در آغوش نمیگیرند.
آرامش، ما بیشتر هر چیزی نیاز به یک خانه با آرامش، نیاز به یک اتاق با آرامش و نیازمند به یک آغوش با آرامش هستیم.
آرامش دست نیافتنی نیست، اگر سزاوارش باشیم.
سزاوار هستیم؟!
+ رفتم بیرون تا از ماه عکس بگیرم ولی ماه امشب داخل آسمان من نبود! ولی ایشون رو شکار کردم. اگر واضح نیست نور صحفه نمایش رو افزایش بدید.