امشب، شب دوم رمضان هست و پروردگارمان در حال رصد آرزوها بعد از افطاریست. فرشته پاکتی که در آن آرزو من نوشته شده است به دست خداوند میدهد و میگوید: همون همیشگی. دو ماه پیش وقتی باران با اندکی امیدی بر لبهای ترک خورده زمین قطره آبی میچکاند، من دوستت داشتم و حال که خورشید سوزان دارد رنگ زندگی را از چمنها میگیرد، من دوستت دارم. والدینها میخواهند از من خون بگیرند و در رگهای فرزندانشان بریزند تا شاید عاشق شدن بیاموزند اما این کافی نیست آنها به قلب من و تو نیاز دارند. که این ممکن نیست. زیرا من مدتها قبل، قلبم را در لا به لای روسری گذاشتم و برای به دست آوردن تو، باید اول حلوا مرا پخش کنند. هر روز که میگذرد، روی صندلی کنار میز مینشینم و به عکست خیره میشوم و تو هر روز از روز گذشته زیباتر هستی. منم عاشقت، خدای کوچک من که تو را بی بهانه میپرستم.
محدثه من، همون همیشکی من، دوستت دارم.